فرستنده: احمد باقریان بازگشت به فهرست
تقدیم به خاکپای حضرت زهرا(س)،
به امید آنکه مقبول درگاه حضرت صاحب الزمان(عج) قرار گیرد.
مظهر حق (آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی)
امروز، روز گوهر فرخنده مادر است
روشن چو مهر و ماه و فروزنده اختر است
ملک و ملک به حمد و به تسبیح لب گشود
میلاد با سعادت دخت پیمبر است
گویند با فصاحت قدسی جهان قدس
امروز، روز زهرة زهرای ازهر است
او کوثر استو فیضکثیر استو فیض بخش
غیبت و شهود تشنة انهار کوثر است
رخشنده کرد روی جهان را به نور خویش
نوزاد بیمثال که دریای گوهر است
کام ملک ز نام تو شیرین چو شهد ناب
نای فلک بلند به الله اکبر است
طاهر بزاد و زیست ز هر نقص مستطاب
در هر کمال مظهر حق است و مظهر است
پس یازده امام به سیرت چو مصطفی
مشتق از این ولایت کبرای مصدر است
خوش باش ای که اهل ولاء و محبّتی
چون فاطمه شفیعة صحرای محشر است
مرضیة بتول که هم کفو مرتضاست
صدیقة محدّثه زهرا مطهر است
با نقطهای که بر سر فاء است و زیر باء
این نقطة یگانة ایجاد همسر است
خواندش نبی به ام ابیها و روح خویش
با آنکه عرش و فرش ورا زیر شهپر است
او صادر نخست و تجلای مطلق است
از هر چه گفتهاند و بگوییم برتر است
سرّ ازل ظهور خداوند لایزال
جود وجود او همه عالم سراسر است
بر سفرهاش جوامع خلقند ریزه خوار
از فیض او مراتب عقلی منوّر است
ای ملتقای نقطة توحید فاطمه
در خمسة کساء وجود تو محور است
مرضیهای و راضیهای بضعة رسول
آن کس بریده گشت ز مهر تو ابتر است
باشد رضای حضرت حق در رضای تو
چونان که خشم ذات تو هم خشم داور است
ای نقطهای که دایرة فیض احمدی
زین نقطه دور دایره خورشید انور است
انسیة بهشتی و حورای جنتی
باغ جنان ز عطر کنیزت معطر است
از فضه کنیز تو مس میشود طلا
این درّ بهاء زر ز حکیم سخنور است
حقا که کیمیای درش میکند طلا
خاکی که در کنارة آن کوی و آن در است
ای کیمیایی روح و روان کی شود طلا
این جسم خاکیام که زخاشاک کمتر است
ای رهنمای کوی حقیقت عنایتی
تا ره برم به آنکه مرا روح پرور است
نوشم ز کوثرت شوم از خویش بیخبر
«خرّم دلی که منبع انهار کوثر است».[1]
روح نبی اعظم و لولاک شأن توست
این راز قدسی است و شهود پیمبر است
قدرش ورای عقل و نظر جلوه گر بود
در عین معرفت ز مه و مهر اظهر است
این بی سنا چگونه بگوید ثنای او
کو زادة خدیجة کبرای اطهر است
مامت خدیجه، باب نبی خاتم رسل
همسر علی عالی اعلای اکبر است
پس یازده امام ز نسلت ولیّ حق
هر یک فروغ روشن و برهان داور است
جنات خلد و قصر بهشت برین قدس
از غنچه گلاب وجودت معطر است
نگذاشتند فیض وجودت به ما رسد
آن گونهای که درخور دریای گوهر است
ای نو گل محمدی از گلستان قدس
نور مجردی که فراتر ز جوهر است
از فیض اقدس آمده در رتبة نزول
فیض مقدسی و فروغت نشانگر است
الله نور، بر سر باب تو آشکار
هر ناکسی که نار برافروخت کافر است
اسرار بیشمار ز انوار کردگار
در سرّ سرّ ذات شریف تو مضمر است
اشراق حق مطلق و انوار سرمدی
پیوسته بر فراز مقامت مکرر است
ای دوست گر ز دین من آری سخن به پیش
دینم علی و عترت و آیین جعفر است
آن گوهری که از پدرش مادر نخست
بگرفته نام مام گرانقدر دختر است
این دختری که امّ ابیهاست کنیهاش
با این مقام بهر پدر همچو مادر است
یاللعجب چه رفعتی و رتبهای بود
کو را بدین مقام رساند که مصدر است
این مادر نخست که خود ختم انبیاست
سر فیض حق و فیض وجودش سراسر است
عین تجلی ازلی حق ثانی است
یک جلوهای ست لم یزلی نا مکرر است
خود بهرهمند سفرة عامش تمام خلق
از اولین شمارة آن تا به آخر است
از آن چنان پدر ز چه رو نام مادری
بگرفت دختری که ورا یار و یاور است
بردم به نزد پیر مغان راز خویش را
کو بینشش فراتر از این هفت کشور است
گفت و بسفت گوهر دریای معرفت
کین نام از سمای الهی مقدر است
در عالم الهی و اسم و صفات حق
این نام با حقیقت زهرا برابر است
این منزلت ز عالم اسمأ بر گرفت
وحی است و نازل از طرف حیّ داور است
ای خاک پای فضة تو کیمیای ناب
با یک جهان ز ارزش و قدرش برابر است
نان جوین پختة آن دست نازنین
خوشتر ز شیر و شکر و نان مزعفر است
هم آن غلام همسر نام آورت علی
کو پاسبان بارگه و نام قنبر است
گر خاک پای او بشود توتیای چشم
فوق جهان جسم نظرگاه و منظر است
بعد از پدر مصیبت عظما فرا گرفت
بر عرش و فرش و قلب دو عالم مکدر است
ان نوگلی که گلشن جنّت فروغ اوست
در آسمان مجد و شرف مهر انور است
زهرای ازهر است که عصمت کسای اوست
از نقص و عیب، ذات شریفش مطهر است
بیمار رنج و محنت این روزگار شد
در دامن شهادت و همدوش بستر است
آن رنج و محنتی که از این روزگار دید
شرحش برون ز گفته و افزون ز دفتر است
بادا شکسته دست و دهانی که دم نزد
در این مصائبی که ز گفتن فزونتر است
ز آن ضربهای که بر در صدیقه زد پلید
درهم شکست قامت سروی که پُر بَر است
آن گوهر مقدس قدسی تابناک
گردید سقط و خاک سیه مهد گوهر است
آتش زدند بر در ناموس کبریا
آن در که باب جلوة الله اکبر است
شد سرخ صورتش چو ز سیلی آن پلید
گویی گلاب و اشک ز رویش مقطر است
خون از دو نجد و سینة صدیقه سر زده
این از فشار آن در و مسمار آن در است
پس در میان آن در و دیوار ناله کرد
پهلو شکسته جامه ز خونش معطر است
واحسرتا که شب شده مدفون و ناپدید
قبر مبارکش که از افلاک برتر است
این خود وصیتی است که زهرا نموده است
با همسرش که حیدر کرار صفدر است
افزوده بر شرافت مسجد به راستی
گر مرقدش میانة محراب و منبر است
گر ره برم به خاک ره جای مرقدش
بویم که به زعود و ز مشک و ز عنبر است
ای «موسوی» سرودة خود را تمام کن
کز این سروده مظلمههاشان فراتر است
ای روزگار پاسخ این ماجرا بگوی
تا بشنود زمانه که در خواب اندر است
از بعد این مصیبت عظمای جانگداز
خاکم به سر مصیبت گلهای پرپر است
یوسف عصر (رستم خانی)
تو در کجای بلندای کهکشانهایی
که در ورای سرا پرده گمانهایی
شبیه سایه تو با فرشتگان میرفت
من اشتباه نکردم، تو از همانهایی
طلوع مهر تو رخشان تر از دو صد خورشید
بلند اختر ایوان بیکرانهایی
تو آفتاب بلندی، منوری، نوری
تو ماهتاب شب تار آشیانهایی
یگانه دختر پیغمبری، بهشتی خو
تو اهل پاکترین شهر آسمانهایی
تویی که بوسه به دستت زند رسول الله
تو بینظیرترین قدسی زمانهایی
بمیرم از چه مزارت ز دیده پنهان است
مگر روایتی از شرح لامکانهایی
قسم به نون و قلم، فخر عالم و آدم
تویی که خوبترین واژه بر زبانهایی
تو بهترین گل باغ محمدی زهرا
بهار گل بسر سرخ ارغوانهایی
سر بریده و لبهای تشنه میگفتند
که داغدیده آزار خیزرانهایی
فلک برای فدک فتنهها برانگیزد
ولی تو سبز گلستان و بوستانهایی
تو از قبیله پاکیزگان تاریخی
جهان شمولی و در جمع جاودانهایی
تو از قریش و بنی هاشمی، تو ساداتی
تویی که امّ ابیهایِ جانِ جانهایی
انیس شیر خدا، بعد تو علی تنهاست
ببین که قوت سر خیل پهلوانهایی
خطور نام تو مثل نماز میماند
تو جزء باطن گلبانگ این اذانهایی
کرامت تو به گلهای خانه عزت داد
خجسته زیب شرفخانه کیانهایی
ماهتاب شب تار (رضا عبداللهی)
تو عزیز دل مایی و به دل جا داری
خرم آن دل که در او منزل و مأوا داری
شمع آفاقی و عالم همه پروانه توست
بس که خوش چهرهای و چشم به بالا داری
بوی پیراهن تو نور دهد کوران را
یوسف عصر، دو عالم تو زلیخا داری
از چه بر داغ دل شیفتگانت نرسی
تو که از غمکده قلب خبرها داری
آدم و جن ملک عاشق دیدار توأند
جال فدای تو که این منصب والا داری
راهیان سر کوی تو سر و پا عشق اند
آدم و نوح و خلیل الله و موسی داری
مریم پاک نگاهش به سوی مسجد توست
تو که در عرش وزیری چو مسیحا داری
ای امام همة خلق و امید اعصار
کیمیای دلی و غیبت کبرا داری
نذر هر سجده پر نور حضورت صلوات
تو که در سجده خود تربت اعلا داری
هر رکوعت رخ ساقی به تلألؤ انداخت
تو به تکبیر نشان رخ مولا داری
همه ندبه کنان نور تو در دل دارند
تو جواز حرم حضرت زهرا داری
ای سلیمان جهان هدهد شهر عشقت
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
پرتوی از نگهت نور دهد بر خورشید
تو بهار دلی و دولت طاها داری
مرثیه یاس (هاشم کلانتری)
بی تو یا فاطمه من بی کس و تنها چه کنم
با غم مرگ تو ای اسوة تقوا چه کنم
با وجود تو غم از دل بزدودم همه حال
با غم مرگ تو ای بانوی عظمی چه کنم
محرم راز دلم مونس تنهایی من
داغ جانسوز تو را ای گل زیبا چه کنم
باغبان رفتی و گلها همه پژمرده شدند
بیگل روی تو ای نوگل طاها چه کنم
فاطمه رفتی و شد روز علی چون شب تار
با چنین فتنه که شد بعد تو بر پا چه کنم
مرگت ای راحت جان از دو جهان سیرم کرد
عمر اگر طول کشد، بی تو من اینجا چه کنم
زندگی با تو صفا داشت، ولی صد افسوس
رفتی ای همسر والا من تنها چه کنم
محسنت کشته شد از ضرب لگد در پس در
با عزیزان تو و گریة آنها چه کنم
نور رخسار تو می داد به این خانه صفا
خانه غمخانه شدهای زُهرة زهرا چه کنم
من اگر از غم مرگ تو نمیرم عجب است
ماندن بی تو در این وادی غمها چه کنم
بس کن این قصه که شد باعث سوزاندان شمع
گر شفاعت نکند فاطمه فردا چه کنم
پی نوشت
--------------------------------------------------------------------------------
1. مشهور است که این مصرع منسوب به ناصر الدین شاه است. البته در دیوانی که به اسم ناصرالدین شاه چاپ شده نیز وجود دارد.
بازگشت به فهرست