نویسنده: مهدی سلطانی رنانی بازگشت به فهرست
ارسال نامهها و پیامها در عصر رسالت پیامبر اعظم(ص) از جایگاه ویژهای برخوردار است. در اهمیت این موضوع همین بس که محققین و دانشمندان کتابهای مستقلی درباره آن نگاشتهاند. گرچه برخی از نویسندگان از کنار این مهم بیتفاوت گذشتهاند یا به طور سطحی و گذرا در این موضوع نکاتی را یادآور گشتهاند، این رویداد از جمله اقدامات حماسی و شگفتآور پیامبر اعظم(ص) است که هر انسان اندیشمندی آن را تحسین میکند و الگوی رفتاری خویش قرار میدهد.[1] اهمیت نامههای پیامبر(ص) وقتی آشکارتر میشود که به ژرفای بازتاب و تأثیر شگفت آنها در ابعاد گوناگون توجه بسزایی شود. در این مقاله سعی نگارنده آن است که:
1. اذهان را به اصل بنیادین رسالت جهان شمول اسلام بیشتر سوق دهد و خوانندگان گرامی را با متن نامههای پیامبر اعظم(ص) و جایگاه آسمانی آنها، مأنوس تر گرداند.
2. در این زمینه، به معرفی سفیران فداکار و حاملان ایثارگر نامهها بپردازد که برخی با مخاطرات مختلف رو به رو شدند و جان خویش را فدا نمودند: )طوبی لهم و حسن مآب(.[2]
3. نقش نامههای پیامبر اعظم(ص) را در صدر اسلام و گذرگاه تاریخ تحلیل و بررسی کند تا انکار حقایقی که برخی خاورشناسان بدان مبادرت ورزیدهاند، مردود گردد؛ زیرا آنان از روی ظلم و غرور و در حالتی که بدان حقایق یقین داشتهاند، برای تشتّت اذهان به انکار آنها پرداختهاند.[3]
4. اینکه نباید بازتاب دائمی و نقش درخشان این مکتوبات را در عرصة فرهنگی، سیاسی و اجتماعی تاریخ اسلام و اعصار پس از آن فراموش کرد؛ زیرا از اهمیت بیبدیل پیامها و محتوای نامههای پیامبر اعظم(ص) غفلت میشود.[4]
پیمان «صلح حدیبیه» نوعی آرامش نسبی برای جامعة اسلامی به همراه داشت؛ از این رو، پیامبر اسلام ابلاغ رسالت جهانی خویش را آغاز نمود. طبیعی است که اگر تهاجمهای ناجوانمردانة عرب نبود، خیلی زودتر از این پیامبر اعظم(ص) به دعوت زمامداران، رؤسا و رهبران مذهبی میپرداخت ولی موضعگیریهای سرسخت قریش و سایر احزاب عرب، این فرصت را از او سلب کرد و آن حضرت ناچار بود قسمت مهمّی از اوقات شریف خویش را به دفاع از کیان اسلام اختصاص دهد.
به هر حال، روزی که پیامبر اعظم(ص)از حملات قریش مطمئن گردید، بیدرنگ ندای خود را به گوش جهانیان رسانید. نامههای آن حضرت به سران و زمامداران به حدود 68 عدد میرسد که بررسی آنها بیانگر این واقعیت است که برخلاف تهمتهای ناروای برخی خاورشناسان، زبان اسلام، زبان اندیشه آزاد و استدلال بوده است، نه زبان شمشیر و زور.[5]
در عصری که این پیامها به جهانیان ابلاغ میشد، جهان بین دو امپراتوری بزرگ ایران و روم تقسیم شده و میان آنها از عصر هخامنشیان نبرد و ستیز ریشه گرفته بود و این دشمنی تا عهد ساسانیان ادامه داشت.
خاور زمین تحت سیطره امپراتوری ایران بود که سرزمین عراق و یمن و بخشی از آسیای صغیر، از اقمار ایران به شمار میرفت. دولت روم نیز در آن روز به دو بلوک شرقی و غربی تقسیم گشته بود؛ زیرا در سال 395 م. امپراتور روم[6]، کشور خود را میان دو پسرش تقسیم کرد و دو کشور روم شرقی و غربی را به وجود آورد که روم غربی در سال 476 م. به دست وحشیان و بربرهای شمالی اروپا منقرض گردید، ولی روم شرقی - که مرکزش قسطنطنیه بود و شامات و مصر را نیز در اختیار داشت - در عصر ظهور اسلام، سردمدار سیاست جهانی محسوب میشد. سرزمین عربستان نیز میان این دو قطب محصور بود و از آنجا که اراضی حاصل خیز و منابع طبیعی دیگری در ظاهر نداشت،[7] و مردم آن چادرنشین و متفرّق بودند، هیچ امپراتوری از خود رغبت نشان نمیداد که به تسخیر آن بپردازد و هرگز هم تصور نمیرفت که ملتی دور از تمدن بر اثر قدرت ایمان، به امپراتوری آنان خاتمه دهند و اگر از این اقتدار و کانون نور آگاهی مییافتند، از همان آغاز آن را خاموش میکردند و در هم میشکستند.[8]
قبل از پرداختن به بررسی نامههای پیامبر اعظم(ص)پاسخ به سؤالی که از سوی برخی خاورشناسان مطرح گردیده، لازم است و آن اینکه: آیا رسالت آن حضرت، جهانی بوده و آیا اسلام برای همه نژادها و ملیتها آمده و یا ویژه اعراب و کشور عربستان است؟
برخی اظهار نمودهاند که رسالت پیامبر اعظم(ص) جهانی نبوده است و در این زمینه، به آیاتی از قرآن کریم استشهاد نمودهاند؛ نظیر: )و أنذر عشیرتک الأقربین...([9] و )لتنذر امّ القری و من حولها([10].
در پاسخ باید گفت:
اولاً ، آیات فراوانی وجود دارد که بیانگر جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام(ص) است؛ نظیر: )و ما أرسلناک الاّ رحمةً للعالمین([11] ، )ما أرسلناک الاّ کافّةً للنّاس بشیراً و نذیراً([12] و )قل یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمةٍ سواءٍ بیننا و بینکم...([13].
ثانیاً ، اگر میبینیم در جایی به پیامبر اعظم(ص) خطاب شده که مثلاً اقارب و خویشان خود را انذار کن، این موضوع در مراحل آغازین رسالت بود و با جهانی بودن آیین اسلام منافاتی ندارد.[14]
همچنین برخی در این زمینه چنین اظهار داشتهاند که رسالت اسلام، جهانی نیست و حتی خود پیامبر اعظم(ص) چنین ادعایی نداشت. به عنوان نمونه، ویلیام مویر چنین مینویسد:
«عقیده جهانی بودن اسلام بعدها به وجود آمد. خود محمد(ص) علیرغم اخبار و احادیث نبوی چنین عقیدهای به فکرش نرسیده بود و اگر هم رسیده بود، مبهم و تاریک بود؛ زیرا جهان وی همان عربستان بود و دین جدید نیز برای همان مقرّر گردیده بود. رسالت محمد(ص) از بدو بعثتش تا آخر عمر تنها متوجه اعراب بود و بس».[15]
مونتگمریوات نیز مینویسد:
«روش انتقادی کنونی نشان میدهد که این بیان – اعزام پیکها به سوی حکمرانان – قابل اعتماد نیست و احتمال دارد علت اصلی این، علاقه مفرط مسلمانان به این نکته بوده است که محمد(ص)دین خود را جهانی میدانست و شاید برای منطقی جلوه دادن جنگهای خود علیه ایران و بیزانس بوده است؛ چه این جنگها پس از دعوت آنها به اسلام صورت گرفت.»[16]
در پاسخ به این سخنان باید گفت: اینکه جهانی بودن اسلام برای شخص پیامبر(ص) مطرح نبود، بر خلاف حقیقت است؛ زیرا شواهد قطعی زیر نشانگر آن است که آن حضرت رسالت خود را جهانی میدانست:
1. آیاتی که در این زمینه بر آن حضرت نازل شده است و به نمونههایی از آن، اشاره رفت.
2. وجود نامههایی که پیامبر اعظم(ص)به سران دول و قبایل نوشت و ارسال کرد و هم اکنون برخی از نسخههای اصلی آن نیز زینت بخش موزههای جهان است.
3. از همان روز اول بعثت، آن حضرت اعلام فرموده بود که به زودی رسالت او فراگیر خواهد شد و گنجهای قیصر و کسرا به زیر سلطة اسلام درخواهد آمد.
4. تعبیرات گوناگون دیگری نیز از آن حضرت نقل شده است که بیانگر این حقیقت است؛ نظیر: «اُرسِلتُ الی النّاس کافّةً و بی خُتِمَ النّبیّون؛ من به سوی همة بشریت فرستاده شدم و به وسیله من، رسالت انبیا خاتمه یافت».[17] یا نظیر: «اُرسِلتُ الی الابیض والاسود و الاحمر؛ من به سوی همه نژادها و ملیتها ، اعم از سفید و سیاه و سرخ، فرستاده شدهام».[18]
بنابراین، جهانی بودن رسالت حضرت ختمی مرتبت، چیزی نیست که مسلمانان برای مشروعیت بخشیدن به کشور گشایی خویش آن را ابداع نموده باشند.[19] همچنین رسول خدا(ص)علاوه بر سفر شخصی خود به شامات، برای آشنایی با تسلیحات مدرن و اهداف دیگر، به سایر نقاط جهان نیرو اعزام میکرد. با این وصف، چگونه گفته میشود که جهان وی، همان عربستان و مخاطب او، فقط اعراب هستند؟[20]
نویسندگان غیر مسلمان دیگر نیز به این حقیقت اعتراف نمودهاند، نظیر: دولاندلن که آیین اسلام را در ردیف آیینهای جهانی مطرح نمود، در تاریخ جهانی چنین نوشته است:
«مذهب اسلام نیز مانند مذهب بودا و مذهب مسیح، دیانتی جهانی بود».[21]
جواهر لعل نهرو نیز از بلندای همّت و اعتماد به نفس پیامبر اعظم(ص) تجلیل نموده و چنین نگاشته است:
حتی گفته میشود که این پیام به «تای تسانک» امپراتور نیز چنین رسیده است.[22] لابد این پادشاهان و حکمرانان حیرت کردند که این مرد گمنام کیست که جرأت کرده است به آنها دستور صادر کند؟ از فرستادن همین پیامها میتوان تصوّر کرد که پیامبر چه اعتماد و اطمینان فوق العادهای به خود و به رسالتش داشته است و توانست همین ایمان و اعتماد را در مردم کشورش نیز به وجود آورد و به آنها الهام بخشد، به طوری که آن مردان بیابانگرد توانستند بدون دشواری بر نیمی از جهان معلوم آن زمان مسلط گردند. ایمان و اعتماد به نفس، چیز بزرگی است و میتواند این ثمرات عالی را به وجود آورد. »[23]
بدین ترتیب، هیچ گونه شک و تردیدی در جهانی بودن رسالت پیامبر اعظم(ص) باقی نمیماند و انکار یا تردید در این حقیقت جز از روی جهالت و یا دشمنی و لجاجت نخواهد بود.
همان طور که گفته شد، صلح حدیبیه زمینه سامان بخشیدن به اهداف بلند را فراهم نمود. از این رو، آن حضرت در صدد برآمد رسالت خود را به جهانیان ابلاغ نماید. آسانترین راهی که در آن زمان برای این هدف امکانپذیر بود، ابلاغ رسالت آسمانی خود از طریق «نامهنگاری» بود. اصولاً چنین ابلاغی برای سفیران، توأم با خطر مرگ در غربت بود.[24] بر همین اساس، روزی نبیّاعظم(ص) به یاران خویش تأکید فرمود که در نماز صبح حضور به هم رسانند و پس از ادای فریضه رو به سوی آنان نمود و فرمود:
«خدای سبحان مرا به عنوان رحمت برای جهانیان و به سوی همه بشریت ارسال فرموده است. بنابراین، انتظار من آن است که در این امر خطیر با من آن گونه برخورد نکنید که حواریین با حضرت عیسی (علیه السلام) برخورد نمودند.» گفتند: یا رسول الله! برخورد آنان چگونه بود؟ فرمود: «عیسی بن مریم نیز نظیر من در صدد بر آمد که برای ابلاغ پیام خود، نامههایی را به وسیلة سفیران و پیکهایی به اطراف و اکناف بفرست؛ ولی آنان با ابلاغ پیام آن حضرت مخالفت کردند؛ بدین صورت که اگر مقصد نزدیک بود، پذیرا میگشتند و اگر دور بود، زیر بار نمی رفتند.»[25]
یاران پیامبر اعظم(ص) تعهد دادند که دامن همت بر کمر زنند و به هر کجا که آن حضرت پیام فرستد، دور یا نزدیک، آن را ابلاغ نمایند.[26]
برخی از آنان که از امور سیاسی آگاهی داشتند، توصیه کردند که مُهری ساخته شود؛ زیرا نامهای بدون مهر را نمیپذیرند. آنگاه مهری از نقره ساخته شد که بر آن «محمد رسول الله» را در سه ردیف نقش کردند، بدین گونه که در رأس آن «الله» و در پایین «محمّد» و در وسط «رسول» آمده بود. سپس آن حضرت، شش نفر از زبدگان را گزینش فرمود و به دست هر کدام نامهای سپرد که رسالت جهانی آن حضرت در آنها منعکس بود و آنان را به نقاط مختلف اعزام کرد. آن سفیران در یک روز رهسپار سرزمینهای ایران، روم، مصر، حبشه (اتیوپی)، یمامه، بحرین و حیره شدند.[27] اینک به برخی نامهها و سرزمینهایی که پیک فرستاده شد، به اجمال اشاره میشود.
نبیّ اکرم(ص)، عبدالله حذافه سهمی را به عنوان پیک ایران برگزید و نامهای بدین شرح برای خسرو پرویز ـ پادشاه ایران ـ ارسال فرمودند:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم، مِن محمّد رسول الله الی کسری عظیم فارس؛ سلام علی من اتّبع الهدی و آمن بالله و رسوله و اشهد أنّ لا اله الاّ الله وحده لا شریک له؛ و أن محمّداً عبده و رسوله؛ ادعوک بدعایة الله فانّی أنا رسول الله الی النّاس کافّه؛ لانذر من کان حیّاً و یحقّ القول علی الکافرین. اسلم تسلم، فان ابیت فعلیک اثم المجوس؛ به نام خداوند بخشندة مهربان. از محمّد فرستادة خدا به کسرا بزرگ فارس. درود بر آن کس که جویای حقیقت باشد و به خدا و پیامبرش ایمان آورد و گواهی دهد که جز او خدایی نیست و شریک و همتایی ندارد و بر این باور باشد که محمّد، بنده و فرستاده (پیامبر) اوست. من به فرمان خداوند، تو را به سوی او میخوانم. به راستی که من پیامبر الهی به سوی همه مردم هستم تا همگان را انذار نمایم و حجّت بر کفّار تمام گردد. اسلام بیاور تا در امان باشی، و گرنه گناه ملت مجوس بر گردن تو خواهد بود».
وقتی نامه به دست خسرو پرویز رسید، از اینکه پیامبر اعظم(ص) نام خویش را مقدم بر نام او مرقوم نموده بود؛ ناراحت شد و نامه را درید و به «باذان»، حاکم دست نشاندة خویش در یمن، دستور داد تا این غلام را که چنین گستاخی نموده است، دست بسته به پایتخت بیاور! آنگاه قدری خاک به عنوان هدیه برای پیامبر اعظم(ص)فرستاد.[28]
در تاریخ یعقوبی، به غلط، این رویداد این گونه شده است:
«کسرا، احترام کرد و جواب نامة نبیّ اکرم(ص) را در بین دو پارچة حریر گذارد و در آن مقداری مشک قرار داد و برای نبیّ اکرم(ص) فرستاد».[29]
احمد بن حنبل نیز مینویسد: «خسرو پرویز هدیهای برای پیامبر فرستاد». [30]
ولی طبیعی است که نقل یکی ـ دو نفر، نمیتواند در برابر شهرت تاریخ ملاک قرار گیرد.
خلاصه، وقتی پیک رسول الله(ص) بازگشت و چگونگی رفتار خسرو پرویز را نقل کرد و خاک را به ایشان ارائه نمود، حضرت فرمود: «مَزَّقَ الله ملکه کما مزّق کتابی و بعث الی بترابٍ اما انّکم ستملکون أرضه؛[31] خداوند سلطنتش را پاره کند؛ همان گونه که نامة مرا پاره کرد و برای من خاک فرستاد. این را بدانید که به زودی سرزمین او را فتح خواهید کرد».
باذان نیز که مانند سایر ساکنان یمن از سلطة جابرانه و خشن مأموران ایرانی از زمان انوشیروان رنج میبرد، از پیدایش قدرت مرکزی نیرومند در عربستان استقبال کرد و برای آنکه خود را از یوغ امپریالیسم ساسانی برهاند، اسلام آورد و پیامبر اعظم(ص) نیز وی را از جانب خویش بر یمن گماشت. او با اتکا به قدرت رسول الله(ص) که هیچ قید و بند اقتصادی و یا سیاسی بر او تحمیل نکرد، استقلال خویش را در قبال ایران به دست آورد.[32]
نامة دیگر پیامبر اعظم(ص) به هراکلیوس، امپراتور روم شرقی بود. دحیة کلبی به عنوان پیک روم برگزیده شد. وی به نقاط مختلف شام آشنایی داشت و قیافة گیرا و نیکویش شایستگی همه جانبة او را ایجاب مینمود و قرار شد نامه توسط حاکم بُصری و با معرفی او به امپراتور تسلیم گردد. متن نامه به این شرح است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم، مِن محمّد رسول اللّه الی هرقل عظیم الرّوم؛ سلام علی من اتّبع الهدی. اما بعد فانّی ادعوک بدعایة الاسلام، اسلم تسلم؛ یؤتک الله اجرک مرّتین؛ فان تولّیت فانّما علیک اثم «الاریسین» و )یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم، أن لا نعبد الاّ الله و لا نشرک به شیئاً و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون(؛ نامهای از محمد فرستاده خدا به هرقل (هراکلیوس) بزرگ روم. درود و سلام بر پیروان حقیقت. من تو را به آیین اسلام دعوت مینمایم. اسلام بیاور تا در امان باشی. در آن صورت، خدای سبحان به تو دو پاداش خواهد داد و اگر سرپیچی کنی، گناه ملت روم نیز برگردن تو خواهد بود. ای اهل کتاب! بیایید در نقاط مشترک با یکدیگر وحدت داشته باشیم که جز خدای یگانه را نپرستیم و برخی از ما، برخی دیگر را به خدایی نپذیرد. هرگاه سرپیچی نمودند، اعلام کنید که گواه باشید که ما مسلمان هستیم».[33]
دحیه، رهسپار شام شد و در بُصری اطلاع یافت که قیصر عازم بیت المقدس است. به سرعت با استاندار نمبری، حارث بن ابیشمر تماس و به او مأموریت خطیری داد و او را از آن مأموریت آگاه ساخت. استاندار، عدی بن حاتم را خواست و مأمور کرد تا همراه سفیر پیامبر به سوی بیت المقدس بروند و نامه را به حضور قیصر برسانند. در شهر «حمص» سفیر با قیصر ملاقات کرد. وقتی خواست به حضور قیصر بار یابد، کارپردازان تشریفات بدو گفتند: باید در برابر قیصر سجده کنی، و گرنه به تو اعتنایی نمیکند و نامهات را تحویل نخواهد گرفت. دحیه گفت: اساس پیامی که من آوردهام، این است که این سنت غلط بر چیده شود و جز خدای یگانه مورد پرستش قرار نگیرد: «لا أفعل هذا ابداً و لا اسجد لغیرالله».[34]
با این بیان، شگفتی و اعجاب درباریان قیصر بر انگیخته شد و یکی از آنان به دحیه گفت: شما میتوانید نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذارید که در آن صورت کسی جز قیصر نامه را بر نمیدارد و هرگاه قیصر نامه را بخواند، شما را به حضور میطلبد. دحیه از راهنمایی او تشکر کرد و نامه را روی میز قیصر قرار داد و بازگشت. قیصر با خواندن نامه در صدد تحقیق و تفحّص برآمد[35] و در نهایت، در جواب نبیّ اعظم(ص)نوشت:
«من مردم را دعوت کردم که به رسالت شما ایمان بیاورند، ولی اطاعت نکردند و اگر اطاعت میکردند، به مراتب برای آنان بهتر و شایستهتر بود. دوست داشتم در محضر شما میبودم و به شما خدمت میکردم و قدمهای شما را میشستم!»
سرانجام قیصر، دحیه را خواست و جواب نامه را با هدایایی برای پیامبر اعظم(ص) همراه نمود و مراتب اخلاص و ایمان خویش را به آن حضرت یادآور شد.[36]
نامة دیگر پیامبر اعظم(ص) برای نجاشی پادشاه حبشه بود. عمرو بن امیه ضمری نیز به عنوان سفیر و پیک برای نجاشی برگزیده شد. متن نامهای که پیامبر برای او مرقوم فرمود، متفاوت با سایر نامهها بود. از این جهت که در نامههای دیگر، از زمامداران به عنوان «ملک» یاد نمیکند. تو گویی چون مسلمان نیستند، آنان را سزاوار چنین عنوانی نمیدانست، ولی از نجاشی به عنوان ملک یاد فرمود. همچنین سایر زمامداران را از عقوبت الهی بر حذر میداشت و میفرمود: «اگر ایمان نیاورید، گناه ملتهایی که از ترس شما ایمان نیاورند، برگردن شما خواهد بود»؛ ولی در این نامه، نه تنها از این تعبیرات اثری نیست، بلکه با احترام و تجلیل ویژهای آن را نگاشت.[37] متن نامه بدین شرح است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم، من محمّد رسول الله الی النجاشی الاصحم ملک حبشة سلام علیک! فانّی احمدالله الذی لا اله الاّ هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن و أشهد انّ عیسی بن مریم روح الله و کلمته القاها الی مریم البتول الطبیة الحصینة فحملت بعیسی، خلقه من روحه و نفخه، کما خلق آدم بیده. و انّی ادعوک الی الله وحده لاشریک له و الموالاة علی طاعته، و ان تتبعنی و تؤمن بالذی جائنی، فانّی رسول الله و انّی ادعوک و جنودک الی الله عزّوجل، و قد بلغتُ و نصحتُ فاقبلوا نصیحتی والسلام علی من اتّبع الهدی؛ به نام خداوند بخشنده مهربان. پیامی است از محمّد فرستادة خدا به نجاشی اصحم، پادشاه حبشه. درود بر شما! من خدای را ستایش میکنم؛ همان خدای یگانهای که با اقتدار است و از هر عیب و نقصی منزّه است و پارسایان از خشم او درامانند و او به حال بندگان، ناظر و گواه است. و شهادت میدهم که عیسی بن مریم، روحی است از جانب خدا و کلمهای است که در رحم مریم پاکدامن و زاهد قرار گرفت. خدای سبحان با همان اقتداری که آدم را بدون پدر و مادر آفرید، به عیسی نیز بدون پدر هستی بخشید. من، تو را به سوی خدای یگانه و بیانباز دعوت میکنم و از تو میخواهم که پیوسته در راه طاعت او گام برداری و از آیین من پیروی نمای. من، شما را و تمام لشکریانت را به سوی خدای عزیز دعوت مینمایم. آگاه باشید که من با این پیام، رسالت خطیر خود را به انجام رساندم و خیرخواهی نمودم. بر شماست که نصیحت و خیرخواهی مرا بپذیرید. درود بر پیروان هدایت».[38]
در این نامه، به طور مستقیم به شخص نجاشی درود و سلام نثار شده است؛ در حالی که در نامههای دیگر برای کسرا و قیصر و مقوقس، سلام و درود به طور کلی بر پیروان حقیقت فرستاده شده است. در این نامه با صفات ویژهای از خدای سبحان یاد شده است و نیز از حضرت عیسی (علیه السلام) تجلیل فراوان گردیده است؛ همچنان که از حضرت مریم(س) با تجلیل شایستهای یاد شده است. همچنین پایان نامه نیز با تواضع ویژهای لحن ناصحانهای به خود گرفته است.[39]
جناب نجاشی در نهایت با احترام فراوان جواب نامه پیامبر اعظم(ص) را مرقوم داشت و مراتب ایمان و اخلاص خویش را به ساحت آن حضرت اعلان نمود و آن حضرت را همان «پیامبر موعود» برشناخت که در کتب آسمانی به او بشارت داده شده است. آنگاه هدایای ویژهای نیز برای آن حضرت ارسال کرد.[40]
نامه دیگر پیامبر اعظم(ص) برای «مقوقس» پادشاه مصر نوشته شده.[41] آن حضرت، حاطب بن ابیبلتعه را به عنوان سفیر و پیک مصر برگزید و نامهای بدین شرح برای مقوقس فرستاد:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم. من محمّد رسول الله الی مقوقس عظیم القبط، سلام علی من اتّبع الهدی، اما بعد فانّی ادعوک بدعایةالاسلام، اسلم تسلم؛ یؤتک الله اجرک مرّتین؛ فان تولّیت فانّما علیک اثم القبط، و )یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم، أن لا نعبد الاّ الله و لا نِشرک به شیئاً ولا یتَّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ به نام خداوند بخشندة مهربان. از محمّد فرستاده خدا به مقوقس، بزرگ قبطیان. درود بر پیروان هدایت! من، تو را به آیین اسلام دعوت مینمایم. اسلام بیاور تا در امان باشی که در آن صورت، خدای سبحان به تو اجر دو چندان خواهد داد، و گرنه گناه همه قبطیان نیز بر گردن تو خواهد بود. ای اهل کتاب! بیایید در اصول مشترک با هم وحدت داشته باشیم، غیر خدا را پرستش نکنیم و برخی از ما، برخی دیگر را به خدایی نپرستیم. هرگاه آنان از آیین حق سر بر تابند، بگویید که گواه باشید که ما مسلمانیم».
سفیر پیامبر، رهسپار مصر گردید و اطلاع یافت که مقوقس در شهر اسکندریه به سر میبرد. خود را به کاخ مقوقس رسانید. وی حاطب را به حضور پذیرفت و نامه را گشود و قرائت کرد و لحظهای چند در مضامین نامه به اندیشه فرو رفت. سپس سرخود را بلند نمود و اظهار داشت:
«راستی اگر محمّد، پیامبر خداست، چرا مخالفان او توانستند او را از زادگاهش بیرون کنند و ناچار به هجرت شد. چرا آنان را نفرین نکرد تا نابود شوند؟»
سفیر اسلام در جواب گفت: «حضرت عیسی (علیه السلام) پیامبر خدا بود که شما نیز بدان اعتراف دارید. موقعی که بنی اسرائیل نقشة قتل او را کشیدند، چرا وی به آنان نفرین نکرد تا خدا، آنان را در دم نابود سازد؟»
مقوقس از این جواب به وجد آمد و گفت: «آفرین بر تو که فرد خردمندی هستی و از طرف شخص خردمندی پیام آوردهای!» مقوقس در نهایت، نامة احترام آمیزی در جواب نبیّ اکرم(ص) مرقوم داشت و هدایای گرانبهایی نیز برای آن حضرت ارسال نمود؛ هدایایی که حدود یازده نوع بود.[42]
از دیگر نامههایی که حضرت محمد(ص) برای سایر زمامداران و رؤسا نوشت و ارسال فرمود، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. نامه به «حارث بن ابیشمر» از پادشاهان غسّان، حاکم در شام.
نقل شده که وی بعد از گرفتن نامه قصد حمله به جزیرةالعرب را داشت و قیصر در همان سفر بیت المقدس او را از این کار منع کرد.
2. نامه به پادشاه حمیر، حاکم یمن.
3. نامه به هوذة بن علیّ الحنفی، پادشاه یمامه.
4. نامه به اکثم بن صیفی، از رؤسای قبیلة بنی تمیم.
5. نامه به منذر بن ساوی، پادشاه بحرین.
او اسلام را پذیرفت و در ضمن نامهای، از پیامبر خواست تا چگونگی برخورد با مجوس و یهود را در بلاد خود بیان فرماید.
6. نامه به «جیفر و عبد» ، پادشاهان عمان که آنان نیز اسلام را پذیرا گشتند.[43]
به طور کلّی باید گفت از میان 185 نامه و میثاق نامة پیامبر اعظم(ص)، تعداد 68 نامه از آنها برای پادشاهان، رهبران مذهبی، رؤسای قبایل و گاهی خطاب به اهالی برخی از کشورها و مناطق بوده است.[44]
به طور کلّی، آموزههای درخشان نامهها و پیامهای پیامبر به سران قبایل و دولت ها را میتوان چنین برشمرد:
1. پیامبر اعظم(ص) سیاست خارجی خویش را بر اعلان رسالت، ترویج توحید، زدودن پیرایهها و پلیدیهای شرک، بنا نهاده است.
2. آن حضرت در صدد بود تا فطرتهای خفته را بیدار و با چشمة زلال توحید، رسوبات شرک را شست و شو دهد و «عهد ازل» و «میثاق الست» را به بنیآدم ظلوم و جهول یادآور شود.
3. حضرت محمّد(ص) با دو وصف «بشارت و انذار» نامهها را مزیّن ساخت که این، حاکی از آن است که همه انسانها در تمام نقاط جهان به یاد داشته باشند در هر مقام و جایگاهی که باشند، روزی باید حساب اعمال خود را پس دهند و فقط با روی آوردن به توحید و یگانه پرستی و اطاعت خداوند و رسول اوست که میتوانند «سعادتمند» شوند.
4. پیام توحید در بُعد نظری به آدمیان عزت و کرامت میبخشد و آنها را از بندگی غیر خدا میرهاند و در بعد اجتماعی نیز منادی برابری، مساوات و عدالت اجتماعی است. به همین دلیل، پیامبر اعظم(ص) امتیازات قبائلی و نژادی را در نامهها نفی کرد و ملاک «کرامت» را پارسایی، و گرویدن به دین اسلام و توحید برشمرد. بر همین اساس بود که دقیقاً هشت سال بعد وقتی رستم فرّخزاد و سپهسالار ایران، در قادسیه از «ربعی بن عامر» نماینده مسلمانان پرسید که: هدف از لشکر کشی شما به ایران چیست؟ پاسخ داد: آمدهایم تا مردم را از بندگی غیر خدا، به بندگی خدا سوق دهیم.[45]
نامههای پیامبر اعظم(ص) در تثبیت و گسترش آیین اسلام در جهان بشریت نقش و تأثیر بسزایی داشت؛ زیرا:
1. موجب ابلاغ رسالت پیامبر اعظم(ص) به جهانیان گردید و در این زمینه آن حضرت اتمام حجّت نمود و ابلاغ رسالت از لوازم اصلی گسترش دین مبین اسلام به شمار میرفت؛ چه: )فهل علی الرّسل الاّ البلاغ المبین(.[46]
2. پیامبر اسلام با ارسال نامهها تا حدود زیادی به واکنش سران به آیین اسلام دست یافت و این امر، زمینهای برای اقدامات آینده آن حضرت برای ترویج و گسترش شریعت اسلام گردید.
3. نامههای پیامبر(ص) اثر ایمانی داشت و تعداد قابل توجّهی از سران و پیروان آنها به رسالت او گرویدند؛ از جمله اینکه پس از آغاز دوره دعوت پیامبر اعظم(ص)، بسیاری از فرمانروایان محلّی و منطقهای در طی سال هفتم و هشتم هجری به اسلام گرویدند. حکّام داخلی شبه جزیره، نظیر: پادشاه عمان، فرمانروای یمامه، حاکمان بحرین، نجران و هَمدان و پیروانشان از آن جملهاند.[47]
4. نامهها، انعکاس تبلیغاتی داشت. قهراً خبر آن نامهها و محتوای آنها در بین درباریان و سایرین بازتاب مییافت، در محافل و مجالس تحلیل میشد و چه بسا برای پژوهش درباره دین مبین اسلام و شخصیت والای پیامبر(ص)، ناچار به پرس و جو میشدند و بدین ترتیب، موجودیت آن حضرت در اسلام برای آن مناطق و دول مطرح میشد.[48]
5. این پیامها و نامهها، کلمه طیبهای بودند که اثر تاریخی و جاودانه داشتند. شکوه آنها در صفحات تاریخ میدرخشد و چه بسا کتابها و مقالهها که مستقلاً در شرح و بیان آن نامهها نگاشته شده است و برای محقّقان در موضوع مکتب اسلام، منابعی مستدل به شمار رفته و میرود.
6. بسیاری از کشورها که پیامبر اعظم(ص) نامه و پیک مخصوص بدانجا فرستاد، اینک اسلامیاند و یا جمعیت کثیری از آنان به اسلام گرایش دارند.
7. نامههای آن حضرت این مسئله را نیز به خوبی نمایان ساخت که تنها مذهب رسمی جهان بعد از مسیحیت و حتی جهانیتر از مسیحیت، دین مبین «اسلام» میباشد و اسلام دینی است که کمال معنوی بشر را تضمین مینماید؛ لذا تکثرگرایی دینی را که بیان میدارد: «هیچ دین خاصّی رسمیت کلّی ندارد و هر دینی میتواند برای پیروانش عامل کمال و اصالت باشد.» مردود نمود و حقّاً نیز این گرایش اومانیستی در مورد ادیان الهی و بالاخص دین اسلام کاملاً مردود و بیضابطه است.